چرا کوهنوردی را دوست دارم؟
به گزارش تایمر سرگرمی، چرا عاشق کوهنوردی هستم؟
همواره از من سوال می گردد که رفتن به کوه ها بهتر است یا رفتن به سواحل، هر دوی این جاذبه های طبیعی جذابیت های خاص خودشان را دارند، اما اگر قرار باشد از بین این دو، یکی را انتخاب کنم مطمئنا گزینه من کوه ها هستند. کوهستان همواره جوابی برای فکر های آشفته دارند و هر وقت احساس می کنم جایی برای رفتن ندارم به آنجا می روم. می خواهم از دلایلی بگویم که چرا کوهپیمایی را تا این حد دوست دارم، خبرنگاران را همراهی کنید.
بعضی افراد وقتی دچار پریشانی می شوند دوست دارند که تنها باشند و بعضی دیگر نیاز به شانه ای دارند که به آن تکیه نمایند، برای من کوهنوردی باعث می گردد که کنترل ذهنم را در دست بگیرم و افکار پریشانم را آرام کنم. هنوز هم به یاد دارم زمانی را که کودک بودم و پدرم برای اولین بار من را به شهر دهرادون در هند برد. من طوری غرق تماشای زیبایی محض و عظمت کوه های اطراف بودم که حتی پلک هم نمی زدم. هرگز دوست نداشتم آن سفر تمام گردد و دلم می خواست تا جایی که می توانم به آن کوه ها نزدیک باشم. هنوز هم بعد از گذشت این همه سال هیجانی که از تماشا آن کوه ها به من دست داد در درونم زنده است و هر وقت که به کوه می روم آن احساس در من دوباره ایجاد می گردد.
کوه ها به غیر از اینکه منبع زیبایی و شور و نشاط هستند شما را آماده می نمایند تا با مسائل زندگی روبرو شوید. کوه ها نه فقط توان جسمی بلکه قدرت ذهنی شما را هم به چالش می کشند. گاهی وقت ها جایی مثل کوه نسبت به موجودات زنده، چیزهای بیشتری به شما یاد می دهد. در کوهستان راه های پر پیچ و خم، لذت رسیدن به قله کوه، دره های شیب دار، ابرهای باران زا، وزش باد و آواز پرندگان همه چیز برای شما پیامی دارد. در سکوت کوهستان می توانید خود را بهتر کشف کنید و انسان تازه ای شوید به همین علت است که زمان های رفتن به کوه برای تجدید روحیه من اهمیت زیادی دارند. وقتی جهان و خودخواهی های آن به درجه ای می رسد که از کنترل خارج است به کوهستان پناه می برم. این رفتار فقط مخصوص من نیست، افراد زیادی مثل من خود را در گم شدن در میان کوه ها پیدا می نمایند.
چند روز قبل کتابی را خواندم که شاهکار نبود اما واقعا کتاب خوبی بود. داستان کتاب بر اساس واقعیت بود و در جایی من با قهرمان داستان ارتباط برقرار کردم. شرایط زندگی من و قهرمان داستان با هم فرق دارد اما به نظر می آید طرز فکرمان به هم شبیه است. اجازه دهید خلاصه ای از کتاب را برایتان تعریف کنم: قهرمان داستان، زنی بود که مادر خود را در اثر سرطان از دست داد و خانواده اش از هم پاشید، به مرحله ای رسیده بود که حس می کرد چیزی برای از دست دادن ندارد اما مهمترین تصمیم زندگی اش را گرفت، او بدون هیچ تجربه یا تمرینی و فقط با اراده ای محکم، به تنهایی پیروز شد هزاران مایل را کوهنوردی کند و پس از انتها سفرش انسانی کاملا متفاوت گردد. او دیگر انسان ضعیفی نبود و چنان کنترل زندگی اش را به دست گرفت که امروز یکی از برترین نویسنده های جهان شده است.
منبع: travelseewrite.com
منبع: الی گشت